جدول جو
جدول جو

معنی سوار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

سوار کردن
کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
سوار کردن
(نَ / نِ تَ)
بر نگین نشاندن احجار کریمه را. (یادداشت بخط مؤلف) ، برنشاندن بمرکوبی. (یادداشت بخط مؤلف) ، اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن. (یادداشت بخط مؤلف).
- حقه را سوار کردن، فریفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سوار کردن
کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود
تصویری از سوار کردن
تصویر سوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نِ رُ تَ)
جدا کردن. انتخاب کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ)
نوشتن و از روی مکتوب و نوشتۀ اصلی نوشتن. (ناظم الاطباء). نقل نوشتن از قباله و رقم و حکم و جز آن و گویند این رقم را سواد کنید. (از آنندراج). مبیضه کردن. نسخه برداشتن. استنساخ کردن:
اخلاق تو سواد همی کرد آسمان
پر شد بیاض دفتر دیوان روزگار.
اوحدالدین انوری (از آنندراج).
دیوان بنده را که امینا سواد کرد
تنها در او نه شعر مجرد نوشته ست.
شیخ آذری
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوا کردن
تصویر سوا کردن
انتخاب کردن، جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفار کردن
تصویر اسفار کردن
اظهار کردن بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوار کردن
تصویر آوار کردن
در بدر کردن، خراب کردن ویران ساختن، غارت کردن چپاول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواد کردن
تصویر سواد کردن
نوشتن از روی مکتوب و نوشته اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوال کردن
تصویر سوال کردن
((~. کَ دَ))
گدایی کردن، طلب کردن
فرهنگ فارسی معین
جدا کردن، از هم جدا کردن، انتخاب کردن، برگزیدن، دست چین کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استفسار کردن، پرسیدن، پرسش کردن
متضاد: پاسخ دادن، جواب دادن، مطرح کردن، سراغ گرفتن، جویا شدن، گدایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحقیر کردن، اهانت کردن، به ذلت کشاندن، ذلیل کردن، بی قدر کردن، بی ارزش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
لركوبٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
Ride
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
monter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
ездить верхом
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
kupanda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
سواری کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
ঘোড়ায় চড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
ขี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
乗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
reiten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
לרכב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
타다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
menunggangi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
rijden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
montar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
cavalcare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
andar a cavalo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
jeździć konno
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
їздити верхи
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سواری کردن
تصویر سواری کردن
सवारी करना
دیکشنری فارسی به هندی