- سوار کردن
- کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود
معنی سوار کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- سوار کردن
- کسی را بر مرکب نشاندن، بر نشاندن، جا دادن چیزی بر روی چیز دیگر مثل جای دادن نگین بر روی انگشتری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در بدر کردن، خراب کردن ویران ساختن، غارت کردن چپاول کردن
نوشتن از روی مکتوب و نوشته اصلی
ездить верхом
їздити верхи
jeździć konno
andar a cavalo
cavalcare
rijden
सवारी करना
menunggangi
kupanda
ঘোড়ায় চড়া
سواری کرنا
انتخاب کردن، جدا کردن
اظهار کردن بیان کردن
محکم کردن سخت کردن موء کد گردانیدن، درست کردن، صحه نهادن، سخت گرفتن سخت بستن محکم بستن
بسیار انجام دادن، ازدیاد کردن استکثار افزودن تعدد کردن
اجابت، قضا کردن
بیرون کردن، اخراج
سخن کسی را راست دانستن باطنا تصدیق قول کسی کردن
پرسیدن